حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۵۲۳

ز عشق جوی کرامت ز عشق جوی شرف

بغیر عشق نباشد رهی بهیچ طرف

بغیر عشق مکن هیچ کار اگر بکنی

غرامتست و ندامت تحسر است واسف

بعشق کوش که فخر است عشق مردانرا

مفاخران نرسد شان بغیر عشق صلف

بکوش تا که کند عشق رخنه در دل تو

ز سینه ساز برای خدنگ عشق هدف

بغیر عشق منه دل که زود برگیری

بغیر عشق مکن نقد عمر خویش تلف

بهر طرف بمپوی و عنان بعشق سپار

برد ترا بهمان ره که رفت شاه نجف

ز من شنو سخن راست یار در دل ماست

بعشق کوش و برون آور این گهر ز صدف

اگر تو غوص کنی در بحار گفته فیض

سفینه پر کنی از دُر که آوریش بکف