حمایت از گنج‌نما




 

هنگامه را که بست درین دیر دیر پای

هنگامه را که بست درین دیر دیر پای

زناریان او همه نالنده همچو نای

در ’بنگه فقیر و به کاشانهٔ امیر

غمها که پشت را به جوانی کند دو تای

درمان کجا که درد بدرمان فزون شود

دانش تمام حیله و نیرنگ و سیمیای

بی زور سیل کشتی آدم نمی رود

هر دل هزار عربده دارد به ناخدای

از من حکایت سفر زندگی مپرس

در ساختم بدرد و گذشتم غزل سرای

آمیختم نفس به نسیم سحر گهی

گشتم درین چمن به گلان نانهاده پای

از کاخ و کو جدا و پریشان بکاخ و کوی

کردم بچشم ماه تماشای این سرای