حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۸۶۰

دی به‌شبنم‌گریهٔ‌ما نوگلی خندید و رفت

از زبان اشک هم درد دلی نشیند و رفت

از تماشاگاه هستی مدعا سیر دل است

چون‌نفس باید بر این‌آیینه هم‌پیچید و رفت

شمع‌ محفل‌ بر خموشی‌ بست‌ و مینا بر شکست

هر کسی زین انجمن طرز دگر نالید و رفت

زین بیابان هر قدم خار دگر داردکمین

رهروان‌را پیش‌پای خویش باید دید و رفت

عزم چون افتاد صادق راه مقصد بسته نیست

اشک در بی‌دست و پایی ها به سر غلتید و رفت

کوشش واماندگان هم ره به جایی می برد

سر به پایی می‌توان چون آبله دزدید و رفت

عالمی صد ناله پیش‌آهنگی امید داشت

یک نگاه واپسین ناگاه برگردید و رفت

ای‌ سحر در اشک شبنم غوطه می‌باید زدن

کز شکست رنگ بر ما عافیت خندید و رفت

هیچ شبنم برنیارد سر ز جیب نیستی

گر بداند کز چه ‌گل خواهد نظر پوشید و رفت

زان دهان بی‌نشان بوی سراغی برده‌ام

تا قیامت بایدم راه عدم پرسید و رفت

صبحدم بیدل خیال نوبهار آیینه‌ای

ازتبسم برگل زخمم نمک پاشید و رفت