حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۱۱۵۱

چاک کسوت فقرم رنگ خنده می‌ریزد

بخیه بی‌بهاری نیست‌ گل ز ژنده می‌ریزد

در دماغ پروانه بال می‌زند اشکم

قطره‌های این باران پر تپنده می‌ریزد

در عدم هم اجزایم دستگاه زنهاری ست

این غبار بر هر خاک خط‌ کشنده می ریزد

ریشه در هوا داربم تاکجا هوس‌ کاریم

دانهٔ شرر در خاک نارسنده می‌ریزد

باغ ما چمن دارد در زمین خاموشی

غنچه باش و گل می‌چین ‌گل به‌خنده می‌ریزد

بیخبر نگردیدی محرم کف افسوس

کاین درشتی طبعت از چه رنده می‌ریزد

گرد ناتوان ما چند بر هوا باشد

گر همه فلکتازست بال‌کنده می‌ریزد

نامه‌گر به راه افکند عذرخواه قاصد باش

بالها چو شمع اینجا از پرنده می‌ریزد

جوهر تلاش از حرص پایمال ناکامی‌ست

هر عرق‌که ما داریم این دونده می‌ریزد

پاس آبرو تا خون فرق نازکی دارد

این به تیغ می‌ر‌یزد آن به خنده می‌ریزد

جز حیا نمی‌باشد جوهر کرم بیدل

هرچه ریزشی دارد سرفکنده می‌ریزد