حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۱۸۷۹

ساز تبختر است اگر مایهٔ شرف

این خواجه بوق می‌زند اقبال چنگ و دف

سیری کجاست تا نگری اقتدار خلق

بالیدگی مخواه ز گاوان ‌کم علف

از رونق ‌کمال تعین حذر کنید

دکان مه پُر است ز آرایش‌ کلف

خلقی ز فکر هرزه بیان پیش می‌برد

نازد پدر به شهرت فرزند ناخلف

شد بی‌صفا دلی که به نقش و نگار ساخت

گم کردن گهر فکند رنگ بر صدف

عارف ز اعتبار تعین منزه است

دریا حباب نیست‌ که بالد ز موج و کف

وهم فضول دشمن یکتایی است و بس

آیینه تا کجا نکند با خودت طرف

اسرار دل ز هرچه درد پرده مفت‌گیر

مشتاق یک ‌صداست بهم خوردن دو کف

در دشت آتشی‌ که شرر پر نمی‌زند

ما پنبه می‌بریم به امید «‌لاتخف‌»

تمثال نقش پا هم ازین دشت‌ گل نکرد

از بس شکست و خاک شد آیینهٔ‌ سلف

نایاب گوهری به کف دل فتاده است

می‌لرزدم نفس که مبادا شود تلف

بیدل ز حکم غالب تقدیر چاره نیست

صف‌ها گشاده تیر و به یک نقطه دل هدف