حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۱۶۰

هفت دریا قطره ای از بحر بی پایان ماست

این چنین بحری ز ما می جو که این بحر آن ماست

گنج او در کنج دل می جو که آنجا یافتیم

جای گنج عشق او کنج دل ویران ماست

دل به دلبر داده ایم و جان به جانان می دهیم

گر قبول اوفتد شکرانه ها بر جان ماست

ما درین دور قمر خوش مجلسی آراستیم

جام می در دور و ما سرمست این دوران ماست

جز خیال روی او نقشی نیاید در نظر

هرچه ما دیدیم و می بینیم آن جانان ما است

دل به دست زلف او دادیم و در پا می کشد

ما پریشانیم از او ، او نیز سرگردان ماست