حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۳۴۳

چشم ما روشن به نور روی اوست

لاجرم عالم به چشم ما نکوست

دیده ام آئینهٔ گیتی نما

عاشق و معشوق با هم روبروست

هر خیالی را که دیده نقش بست

دوست می دارم که می بینم به دوست

عشق سرمست است و فارغ از همه

عقل مخمور است و هم درگفتگو است

این عجب بنگر که آن مطلوب ما

طالبست و روز و شب در جستجوست

غیر اگر دیگر نمی آید به چشم

هرچه می بینیم میگوئیم اوست

سید و بنده به نزد ما یکی است

تا نپنداری که این رشته دوتوست