حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۴۱۵

علم ما در کتاب نتوان یافت

سر آب از شراب نتوان یافت

بی حجاب است و خلق می گویند

حضرتش بی حجاب نتوان یافت

چشم ما بحر در نظر دارد

به ازین بحر و آب نتوان یافت

ما به شب آفتاب می بینیم

گر چه شب آفتاب نتوان یافت

گنج عشقش حساب نتوان کرد

بی حسابش حساب نتوان یافت

بگذر از نقش و از خیال مپرس

که خیالش به خواب نتوان یافت

در خرابات همچو سید ما

رند و مست و خراب نتوان یافت