حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۸۸۷

بندهٔ خود ز خاک ره بردار

یک زمانی مرا به من بگذار

جان سپاری کنم به دیده و سر

گر تو گوئی که جان روا بسپار

ای دل ار عاشقی بیا می نوش

تا که گردی ز عمر برخوردار

ذوق عاقل مجو تو از عاقل

روی چون گل به نوک خار مخار

کار ما عاشقی و میخواریست

دولت این دولتست و کار این کار

گنج داری و بینوا گردی

کنج دل جوی و گنج را بردار

بر سر دار اگر نهی قدمی

نعمت الله بود تو را سردار