حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۹۴۷

سوختم بر آتش دل عود خویش

یافتم از خویشتن مقصود خویش

من ایاز حضرتم اما به عشق

او ایازست و منم محمود خویش

تا نشستم بر سر کوی غمش

ساکنم در جنت موعود خویش

بود من در بود او نابود شد

فارغم از بود و از نابود خویش

دیده ام جانان جان عالمی

در میان جان غم فرسود خویش

تا مرا بخشید حق نور وجود

واقفم از واجد و موجود خویش

جان مقبولم قبولش اوفتاد

دلخوشم از طالع مسعود خویش

ز آفتاب مهر رویش دیده ام

نور عالم سایهٔ ممدود خویش

عارف دل در برم رقصان شده

ز استماع نغمهٔ داود خویش

عاشق و میخانه و صوفی و زهد

هر کسی و عادت معهود خویش

سید از هستی خود چون نیست شد

ایمن آمد از زیان و سود خویش