حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۱۲۳۹

اگر نه نور او بودی نبودی چشم ما روشن

و گر نه او نمودی رو که بنمودی خدا روشن

به ما آئینه ای بخشید و روی او در آن پیدا

به ما نوری عطا فرمود از آن شد چشم ما روشن

سخن از دی و از فردا مگو امروز خود فردا

خوشی بر چشم ما بنشین ببینش حالیا روشن

شب تاریک هجرانش به روز آور که وصل او

شب ، روشن کند چون روز سازد چشم ما روشن

چراغ خلوت دیده ز شمع شکر برافروزی

ببینی نور چشم ما درین خلوتسرا روشن

صفای جام می ما را نماید ساقی باقی

بگیر این جام می از ما که تا گردد تو را روشن

دو چشم روشن سید نماید نعمت الله را

به نور او توان دیدن جمال کبریا روشن