چون دید مرا رخانش چون گل بشکفت
آن دیدهٔ نیمخوابش از شرم بخفت
گفتا که مخور غم که شوی با ما جفت
قربان چنان لب که چنان داند گفت
< رباعی شمارهٔ ۹۳
رباعی شمارهٔ ۹۱ >