حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۸۱

منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم

غریب شهر کسان و ز دیار خود محروم

به درد و رنج فرومانده و ز دوا نومید

نشسته در غم و از غمگسار خود محروم

گزیده صحبت بیگانگان و نااهلان

ز قوم و کشور و ایل و تبار خود محروم

ز روزگار مرا بهره نیست جز حرمان

مباد هیچکس از روزگار خود محروم

ز آه سینه بسوزم اگر شوم نفسی

ز سیل این مژهٔ سیل بار خود محروم

ز هر بدی که به من میرسد بتر زان نیست

که مانده‌ام ز خداوندگار خود محروم

امید هست عبید آنکه عاقبت نشوم

ز لطف و رحمت پروردگار خود محروم