حمایت از گنج‌نما




 

مفسده ی گل

صبح چو انوار سرافکنده زد

گل به دم باد وزان خنده زد

چهره برافروخت چو اختر به دشت

وز در دل ها به فسون می گذشت

ز آنچه به هر جای به غمزه ربود

بار نخستین دل پروانه بود

راه سپارنده ی بالا و پست

بست پر و بال و به گل بر نشست

گاه مکیدیش لب سرخ رنگ

گاه کشیدیش به بر تنگ تنگ

نیز گهی بی خود و بی سر شدی

بال گشادی به هوا بر شدی

در دل این حادثه ناگه به دشت

سرزده زنبوری از آنجا گذشت

تیزپری ،‌ تندروی ،زرد چهر

باخته با گلشن تابنده مهر

آمد و از ره بر گل جا کشید

کار دو خواهنده به دعوا کشید

زین به جدل خست پر و بال ها

زان همه بسترد خط و خال ها

تا که رسید از سر ره بلبلی

سوختهای ، خسته ی روی گلی

بر سر شاخی به ترنم نشست

قصه ی دل را به سر نغمه بست

لیک رهی از همه ناخوانده بیش

دید هیاهوی رقیبان خویش

یک دو نفس تیره و خاموش ماند

خیره نگه کرد و همه گوش ماند

خنده ی بیهوده ی گل چون بدید

از دل سوزنده صفیری کشید

جست ز شاخ و به هم آویختند

چند تنه بر سر گل ریختند

مدعیان کینه ور و گل پرست

چرخ بدادند بی پا و دست

تا ز سه دشمن یکی از جا گریخت

و آن دگری را پر پر نقش ریخت

و آن گل عاشق کش همواره مست

بست لب از خنده و در هم شکست

طالب مطلوب چو بسیار شد

چند تنی کشته و بیمار شد

طالب مطلوب چو بسیار شد

چند تنی کشته و بیمار شد

پس چو به تحقیق یکی بنگری

نیست جز این عاقبت دلبری

در خم این پرده ز بالا و پست

مفسده گر هست ز روی گل است

گل که سر رونق هر معرکه است

مایه ی خونین دلی و مهلکه است

کار گل این است و به ظاهر خوش است

لیک به باطن دم آدم کش است

گر به جهان صورت زیبا نبود

تلخی ایام ،‌ مهیا نبود

< گل زودرس

        

گل نازدار >