حمایت از گنج‌نما




 

بخش ۱۲ - بقیهٔ داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی سوی ده

شد ز حد هین باز گرد ای یار گرد

روستایی خواجه را بین خانه برد

قصهٔ اهل سبا یک گوشه نه

آن بگو کان خواجه چون آمد به ده

روستایی در تملق شیوه کرد

تا که حزم خواجه را کالیوه کرد

از پیام اندر پیام او خیره شد

تا زلال حزم خواجه تیره شد

هم از اینجا کودکانش در پسند

نرتع و نلعب به شادی می‌زدند

همچو یوسف کش ز تقدیر عجب

نرتع و نلعب ببرد از ظل اب

آن نه بازی بلکه جان بازی است آن

حیله و مکر و دغاسازی است آن

هرچه از یارت جدا اندازد آن

مشنو آن را کان زیان دارد زیان

گر بود آن سود صد در صد مگیر

بهر زر مسکل ز گنجور ای فقیر

این شنو که چند یزدان زجر کرد

گفت اصحاب نبی را گرم و سرد

ز آنکه بر بانگ دهل در سال تنگ

جمعه را کردند باطل بی درنگ

تا نباید دیگران ارزان خرند

ز آن جلب صرفه ز ما ایشان برند

ماند پیغمبر به خلوت در نماز

با دو سه درویش ثابت پر نیاز

گفت طبل و لهو و بازرگانیی

چونتان ببرید از ربانیی

قد فضضتم نحو قمح هائما

ثم خلیتم نبیا قائما

بهر گندم تخم باطل کاشتید

و آن رسول حق را بگذاشتید

صحبت او خیر من لهوست و مال

بین که را بگذاشتی چشمی بمال

خود نشد حرص شما را این یقین

که منم رزاق و خیر الرازقین

آنکه گندم را ز خود روزی دهد

کی توکل هات را ضایع نهد

از پی گندم جدا گشتی از آن

که فرستادست گندم ز آسمان