این تفاوت عقلها را نیک دان
در مراتب از زمین تا آسمان
هست عقلی همچو قرص آفتاب
هست عقلی کمتر از زهره و شهاب
هست عقلی چون چراغی سرخوشی
هست عقلی چون ستارهٔ آتشی
زآنکه ابر از پیش آن چون وا جهد
نور یزدانبین خردها بر دهد
عقل جزوی عقل را بدنام کرد
کام دنیا مرد را بیکام کرد
آن ز صیدی حسن صیادی بدید
وین ز صیادی غم صیدی کشید
آن ز خدمت ناز مخدومی بیافت
وین ز مخدومی ز راه عز بتافت
آن ز فرعونی اسیر آب شد
وز اسیری سبط صد سهراب شد
لعب معکوس است و فرزینبند سخت
حیله کم کن کار اقبال است و بخت
بر خیال و حیله کم تن تار را
که غنی ره کم دهد مکار را
مکر کن در راه نیکو خدمتی
تا نبوت یابی اندر امتی
مکر کن تا وا رهی از مکر خود
مکر کن تا فرد گردی از جسد
مکر کن تا کمترین بنده شوی
در کمی رفتی خداونده شوی
روبهی و خدمت ای گرگ کهن
هیچ بر قصد خداوندی مکن
لیک چون پروانه در آتش بتاز
کیسهای زان بر مدوز و پاک باز
زور را بگذار و زاری را بگیر
رحم سوی زاری آید ای فقیر
زاری مضطر تشنه معنوی ست
زاری سرد دروغ آن غوی ست
گریهٔ اخوان یوسف حیلت تست
که درونشان پر ز رشک و علت است