هست مهمانخانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید دوان
هین مگو کین مانند اندر گردنم
که هم اکنون باز پرد در عدم
هرچه آید از جهان غیبوش
در دلت ضیفست او را دار خوش
< بخش ۱۵۶ - حک...
بخش ۱۵۴ - دگ... >