حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۳۰۱

هله صدر و بدر عالم منشین مخسب امشب

که براق بر در آمد فاذا فرغت فانصب

چو طریق بسته بودست و طمع گسسته بودست

تو برآ بر آسمانها بگشا طریق و مذهب

نفسی فلک نپاید دو هزار در گشاید

چو امیر خاص اقرا به دعا گشاید آن لب

سوی بحر رو چو ماهی که بیافت در شاهی

چو بگوید او چه خواهی تو بگو الیک ارغب

چو صریر تو شنیدم چو قلم به سر دویدم

چو به قلب تو رسیدم چه کنم صداع قالب

ز سلام خوش سلامان بکشم ز کبر دامان

که شدست از سلامت دل و جان ما مطیب

ز کف چنین شرابی ز دم چنین خطابی

عجبست اگر بماند به جهان دلی مودب

ز غنای حق برسته ز نیاز خود برسته

به مشاغل اناالحق شده فانی ملهب

که نماند روح صافی چو شد او به گل مرکب

بکش آب را از این گل که تو جان آفتابی

که به قرب کل گردد همه جزوها مقرب

صلوات بر تو آرم که فزوده باد قربت

دو جهان ز نفخ صورت چو قیامتست پیشم

سوی جان مزلزلست و سوی جسمیان مرتب

که هنر ز پای یابید و ز دم دید ثعلب

به سخن مکوش کاین فر ز دلست نی ز گفتن