Logo



 

حکایت در محرومی خویشتن بینان

یکی در نجوم اندکی دست داشت

ولی از تکبر سری مست داشت

بر گوشیار آمد از راه دور

دلی پر ارادت، سری پر غرور

خردمند از او دیده بردوختی

یکی حرف در وی نیاموختی

چو بی بهره عزم سفر کرد باز

بدو گفت دانای گردن فراز

تو خود را گمان برده‌ای پر خرد

انائی که پر شد دگر چون برد؟

ز دعوی پری زان تهی می‌روی

تهی آی تا پر معنای شوی

ز هستی در آفاق سعدی صفت

تهی گرد و باز آی پر معرفت

< حکایت

        

حکایت >