حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۵۳۱

چون سایه بس‌که‌کلفت غفلت سرشت ماست

بخت سیاه نامهٔ اعمال زشت ماست

گرد‌ون به فکر آفت ماکم فتاده است

مانند خم‌، همیشه‌، سرما و خشت ماست

چون غنچه درکمین بهاری نشسته‌ایم

چاکی اگر دمد زگریبان بهشت ماست

در سینه دل به ضبط نفس آب‌کرده‌ایم

ناقوس از ستم‌زده‌های کنشت ماست

سودای طره‌ات ز سر ما نمی‌رود

چون شعله دوددل رقم‌سرنوشت ماست

تهمت مبند بیهده بر دوش وهم غیر

خار وگل بساط جهان خوب و زشت ماست

اشکی ز الفت مژه دل برگرفته‌ایم

هر دانه‌ای‌که ریشه ندارد زکشت ماست

پوشیده نیست جوهر نظاره مشربان

آیینه لختی ازدل حیرت سرشت ماست

بیدل بنای ریختهٔ درد الفتیم

گرد جفا و داغ الم خاک و خشت ماست