حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۱۲۷۵

سپند بزم تو تا بیقرار گردد و نالد

تپیدن از دل من آشکار گردد و نالد

هزارکعبه و لبیک محو شوق‌پرستی

که‌گرد دل چونفس یکدوبارگردد و نالد

چه نغمه‌ها که ندارد ز خود تهی شدن من

به ذوق آنکه نفس نی سوار گردد و نالد

ز ساز جرات عشاق‌گل نکرد نوایی

مگر ضعیفی این قوم تارگردد و نالد

من و تظلم الفت‌ کدام دوست چه دشمن

ستم رسیده به هرکس دچار گردد و نالد

چو طایری که دهد آشیان به غارت آتش

نفس به‌گرد من خاکسارگردد و نالد

به ‌گریه خو مکن ای دید‌‌ه کز چکیدن اشکی

دل شکسته مباد آشکار گردد و نالد

هزار قافله شور جرس به چنگ امید

چه باشد اینهمه یک ناله‌وارگردد و نالد

ز روزگار وفا چشم دارم آن‌همه فرصت

که سخت‌جانی من کوهسارگردد ونالد

در آتش افکن وترک ادب مخواه ز بیدل

سپند نیست که بی‌اختیار گردد و نالد