حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۵۱۹

سر مویی سر عالم ندارم

چه عالم چون سر خود هم ندارم

چنان گم گشته‌ام از خویش رفته

که گویی عمر جز یک دم ندارم

ندارم دل بسی جستم دلم باز

وگر دارم درین عالم ندارم

چو دل را می‌نیابم ذره‌ای باز

چرا خود را بسی ماتم ندارم

بحمدالله که از بود و نبودم

اگر شادی ندارم غم ندارم

چه می‌گویم که مجروحم چنان سخت

که در هر دو جهان مرهم ندارم

جهانی راز دارم مانده در دل

که را گویم چو یک محرم ندارم

حریفی می‌کنم با هفت دریا

ولیکن زور یک شبنم ندارم

بسی گوهر دهد دریام هر دم

ولی چون ناقصم محکم ندارم

اگر یک گوهر آید قسم عطار

به قدر از هر دو کونش کم ندارم