گه جان، دل خویش، غرق خون مانده دید
گه سرگردان و سرنگون مانده دید
در دریایی که خویش گم باید کرد
چندان که درون رفت برون مانده دید
< شمارهٔ ۳۱
شمارهٔ ۲۹ >