مستم ز می عشق و خراب افتاده
برخاسته دل بیخور و خواب افتاده
در دریایی که آنست در سینهٔ ما
جان رفته و تن بر سر آب افتاده
< شمارهٔ ۳۵
شمارهٔ ۳۳ >