جان معنی لطف و قهر نتواند بود
دانندهٔ سرِّ دهر نتواند بود
چون هر که چشید زهر در حال بمرد
کس واقف طعم زهر نتواند بود
< شمارهٔ ۲۷
شمارهٔ ۲۵ >