خون شد جگرم ز غصّهٔ خویش مرا
وز بیم رهی که هست در پیش مرا
هرگز نرسد به نوش توحید دلم
تا کژدم نفس میزند نیش مرا
< شمارهٔ ۱۳
شمارهٔ ۱۱ >