عمری دل من غرقهٔ خون بی تو بزیست
وز پای فتاده سرنگون بی تو بزیست
و امروز که در معرکهٔ مرگ افتاد
در حسرت آن مُرد که چون بی تو بزیست
< شمارهٔ ۶۳
شمارهٔ ۶۱ >