Logo



 

غزل ۱۲۹

من نگویم که درین شهر ستمکاری هست

همه دانند که ما را به تو بازاری هست

حد من نیست که در پیش تو گویم سخنی

دوست داند که مرا قوت گفتاری هست

از ادب چشم من و ناز مپوشان رخ دوست

این نگاهی است که شایسته دیداری هست

ساکن کعبه کجا، دولت دیدار کجا

این قدر هست که در سایه ی دیواری هست

مردم کارگه عشق هنرمندانند

بیستون گر بشکافد دگر کاری هست

دل عرفی نه یکی قطره ی حون، فولاد است

از ستم سیر مشو دگر آزاری هست

< غزل ۱۳۰

        

غزل ۱۲۸ >