Logo



 

غزل ۱۴۰

آن فتنه ای که مرا از تو التماس نیست

تا هست او به ملک دلم روشناس نیست

گر خلق پاسبان متاع سلامت اند

محنت متاع ماست که محتاج پاس نیست

با گفته در مساز که گفتار پرده است

هر نکته ای که گفته شود بی لیاس نیست

شیر آیدم به راه و بر او بر غلط کنم

ور نه به راه عشق مگس بی هراس نیست

منزل شناس عشق گرامی بود ولی

منزل چو نیست قیمت منزل شناس نیست

عرفی به شکر نعمت غم کوتهی مکن

کز دوست دشمنان بتر از ناسپاس نیست

< غزل ۱۴۱

        

غزل ۱۳۹ >