Logo



 

غزل ۱۷۴

نخورم زخم در آن کوچه که مرهم باشد

نشوم کشته در آن شهر که ماتم باشد

خجل آن کشته که چون تیغ کشد غمزهٔ دوست

احتیاجش به دم عیسی مریم باشد

گفت و گوهای حکیمانه نیالاید عشق

واگذارید که این نکته مسلّم باشد

عقل را کرده ام از مغلطه خاموش، بلی

خرقهٔ بی ادبان است که ملزم باشد

عرفی از گریه نیاساید توفان، برخیز

جم و کی نیست که او را غم عالم باشد

< غزل ۱۷۵

        

غزل ۱۷۳ >