Logo



 

غزل ۱۹۲

هنوز خسته دلم راه عدم می زد

که با گلوی خراشیده بانگ غم می زد

قضا هنوز نیفکنده بود طرح کنشت

که کوس بی ادبی بر در صنم می زد

هنوز حسن نگاری ندیده بود صلاح

که ترک غمزه به دل ناوک ستم می زد

هئوز سایه نشین آفتاب حسن ز زلف

گرفته دست بر آن زلف خم به خم می زد

به جان دوست که فصّاد غمزه نیش نداشت

که آتش از رگ بیماریم علم می زد

به کعبه آمده عرفی ز کفر دور نمود

به این نشانه که ناقوس در حرم می زد

< غزل ۱۹۳

        

غزل ۱۹۱ >