Logo



 

غزل ۲۵۱

کسی می طربم در ایاغ می ریزد

که زهر غم به گلوی فراغ می ریزد

کسی عنان دلم می کشد به سوی مراد

که خار فتنه به راه سراغ می ریزد

کسی که نعمت مقصود بر درش دیدم

که استخوان هما پیش زاغ می ریزد

گدای نور بود آفتاب در بزمی

که عشق خون جگر در ایاغ می ریزد

دم مسیح بود در مزاج مرده دلان

حدیث عشق که خون فراغ می ریزد

به جوش عشق بنازم که از شکاف دلم

به جای قطرهٔ خون درد و داغ می ریزد

زکات مایهٔ رزق من است آن که فلک

به جیب جلوهٔ طاووس باغ می ریزد

ضمیر روشن ما بین که ظلمت عرفی

به دامنش گهر شبچراغ می ریزد

< غزل ۲۵۲

        

غزل ۲۵۰ >