Logo



 

غزل ۲۶۸

چه پرسی ام که به جانت هوای ما چه کند

در آن چمن که گل آتش بود، صبا چه کند

تبسم تو که ناسور را دهد مرهم

به سینه نیش زند، نیش غمزه را چه کند

هزار گونه مراد محال می طلبی

تو خود بگو که اجابت به این دعا چه کند

مجو سعادت طالع، دمی، که فرصت نیست

چو سر بریده شود، سایهٔ هما چه کند

بگو وفا نکند دوست با منش، عرفی

نمی شود به وفا آشنا، وفا چه کند

< غزل ۲۶۹

        

غزل ۲۶۷ >