حمایت از گنج‌نما




 

غزل ۳۰۴

اگر ز کاوش مژگان او دلم خون شد

خوشم که بهر من اسباب گریه افزون شد

دم هلاک، به روی تو، بس که، حیران بود

دلم نیافت، که کی، ز سینه، جان بیرون شد

کدام قطرهٔ خوی، لیلی، از جبین افشاند

که گاه گریه، برون، ز چشم مجنون شد

امید من به محبت، زیاده، چون نشود؟

که دوشِ کوهکن، آرامگاه گلگون شد

ز بت نه گوشهٔ چشمی، نه چین ابرویی

به حیرتم که دل برهمن ز کف چون شد

فغان ز طبع تو عرفی، مگو، بگو کز تو

طبیعتت سبب شهرت همایون شد

< غزل ۳۰۵

        

غزل ۳۰۳ >