Logo



 

غزل ۳۱۲

آن طره چون علم به سر دوش می زند

نازک سبک عنان به کف هوش می زند

زنهار به هوش باش در این بزم آتشین

تا نغمه حلقه ای به در گوش می زند

من در نفس گدازی و این عشق بدگمان

قفلم هنوز بر لب خاموش می زند

ای خاک مست شو که ز غیرت امام شهر

سنگی به جامِ رِند قدح نوش می زند

در صیدگاه غمزهٔ او تا به روز حشر

امید در میانهٔ خون جوش می زند

عرفی به اهل هوش حرام است جام درد

عشق این صلا به مردم بیهوش می زند

< غزل ۳۱۳

        

غزل ۳۱۱ >