حمایت از گنج‌نما




 

غزل شماره ۳۸

شورش دوشین ما از می و ساغر نبود

هیچ هوائی بجز وصل تو در سر نبود

داروی بیهوشیم مایه بی‌جوشیم

ساقی دیگر نداد، مطرب دیگر نبود

نیک و بد کائنات بر محک دل زدیم

هیچ غمی با غم دوست برابر نبود

بوی تو دیوانه‌ام ساخت مگر هیچکس

موی معطر نداشت، طره معنبر نبود

خوب بسی بود لیک هیچکسی همچو تو

جام مجسم نداشت روح مصور نبود

داشت امیدی رضی کز تو بسی برخورد

لیک میسر نگشت آنچه مقدر نبود