حمایت از گنج‌نما




 

غزل شماره ۴۱

بی‌پرده برون میا که بسیار

دین و دل و دست رفته از کار

در حلقه تار و مار زلفت

بس سبحه که شد بدل به زنار

در دور دو چشم شوخ و مستت

بس گوشه نشین که شد قدح خوار

زنهار ز دست دوست گفتن

زنهار دگر مگوی زنهٰار

شستیم دو دست خود ز ایمان

بستیم میان خود به زنار

مطرب دستی به چنگ میزن

ساقی پائی به رقص بَردار

برقع ز جمال خود برافکن

تا سنگ آرد به عشقت اقرار

بر مار گذر کنی بگیرند

پازهر بجای زهر از مار

یک عشوه و صد جهان دل و جان

یک شعله و عالمی خس و خار

بخرام به مرده و بر انگیز

از عظم رمیم جان طیٰار

ما جهد بسی بکار بردیم

خود جهد نبرده است در کار

تا چند رضی ز بردباری

شد از تو خدا ز خلق بیزار

بیچاره رضی که مست و حیران

دیوانه فتاده بر درت زار