حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۶۹۵

عقل چندان که خود بیاراید

در نظر هیچ خوب ننماید

خاکساری است آبرویش نیست

با دم سرد باده پیماید

بستهٔ او مشو که حیف بود

کار عاشق ز عقل نگشاید

کشتهٔ عشق شو چو زنده دلان

گر تو را عمر جاودان باید

هر که با عاشقی شود همدم

از دم او دمی بیاساید

به عدم عالمی رود ز وجود

به وجود جدید باز آید

نعمت الله جان به جانان داد

خوش بود گر قبول فرماید