بر خاک درش مست و خراب افتادم
همسایهٔ او در آفتاب افتادم
گفتــم که منـم که نـــور او مینگرم
کشتی بشکست و من در آب افتادم
< رباعی شمارهٔ ۲۳۲
رباعی شمارهٔ ۲۳۰ >