Logo



 

غزل ۱۶۹

بازم غم بیهوده به همخانگی آمد

عشق آمد و با نشأهٔ دیوانگی آمد

ای عقل همانا که نداری خبر از عشق

بگریز که او دشمن فرزانگی آمد

خوش باشد اگر کنج غمت هست که این دل

با رخنهٔ دیرینه به ویرانگی آمد

دارد خبری آن نگه خاص که سویم

مخصوص به سد شیوهٔ بیگانگی آمد

ای شمع به هر شعله که خواهیش بسوزان

مرغ دل وحشی که به پروانگی آمد

< غزل ۱۷۰

        

غزل ۱۶۸ >