Logo



 

غزل ۲۱۰

آه شراره بارم کان از درون برآمد

ابریست آتش افشان کز بحر خون برآمد

می‌کرد دل تفأل از مصحف جمالش

از زلف او به فالش جیم جنون برآمد

فانوس وار ما را از شمع دل فروزی

آتش ز سینه سر زد دود از درون برآمد

از لالهٔ جگر خون احوال کوهکن پرس

کان داغدار با او در بیستون برآمد

از چشم پر فن او در یک فریب دادن

از عقل و هوشمندی سد ذوفنون بر آمد

بر رسم داد خواهان زد دست بر عنانش

آیا ز دست وحشی این کار چون برآمد

< غزل ۲۱۱

        

غزل ۲۰۹ >