Logo



 

غزل ۳۲۰

چو دیدم خوار خود را از در آن بیوفا رفتم

رسد روزی که قدر من بداند حالیا رفتم

بر آن بودم که در راه وفایش عمرها باشم

چو می‌دیدم که ازحد می‌برد جور و جفا رفتم

دلم گر آید از کویش برون آگه کنید او را

که گر خواهد مرا من جانب شهر وفا رفتم

شدم سویش به تکلیف کسان اما پشیمانم

نمی‌بایست رفتن سوی او دیگر چرا رفتم

ز من عشقی بگو دیوانگان عشق را وحشی

که من زنجیر کردم پاره در دارالشفا رفتم

< غزل ۳۲۱

        

غزل ۳۱۹ >