زینسان که تند میگذرد خوشخرام من
کی ملتفت شود به جواب سلام من
گفتم بگو از آن لب شیرین حکایتی
سد تلخ گفت دلبر شیرین کلام من
آن شمع گر ز سوز دل من خبر نداشت
بهر چه بر فروخت چو بشنید نام من
کامی نیافتم ز لب او به بوسه ای
هر گز نبود آن لب شیرین به کام من
وحشی غزال من که به من آرمیده بود
وحشی چنان نشد که شود باز رام من
< غزل ۳۴۲
غزل ۳۴۰ >