Logo



 

غزل ۳۶۹

بر آن سرم که نیاسایم از مشقت راه

روم به شهر دگر چون هلال اول ماه

به سبزی سر خوان کسی نیارم دست

کنم قناعت و راضی شوم به برگ گیاه

کشیده باد مرا میل آهنین در چشم

اگر کنم به زر آفتاب چشم سیاه

دل چو آینه ام تیره شد در این پستی

بس است چند نشینم چو آب در تک چاه

به قعر چاه فنا اهل جاه از آن رفتند

که پیش یار ستمگر نمی‌کنند نگاه

< غزل ۳۷۰

        

غزل ۳۶۸ >