Logo



 

غزل ۳۸۶

آتشی در جان ما افروختی

رفتی و ما را ز حسرت سوختی

بی‌وداع دوستان کردی سفر

از که این راه و روش آموختی

گرنه از یاران بدی دیدی چرا

دیده از دیدار یاران دوختی

بی‌رخ او طرح صبر انداختی

ای دل این صبر از کجا آموختی

وحشی از جانت علم زد آتشی

خانمان عالمی را سوختی

< غزل ۳۸۷

        

غزل ۳۸۵ >