حمایت از گنج‌نما




 

قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - در مدح شمس الکفات احمد بن الحسن میمندی

گفتم: گلست، یا سمنست آن رخ و ذقن؟

گفتا:یکی شکفته گلست و یکی سمن

گفتم: در آن دو زلف شکن بیش یا گره؟

گفتا:یکی همه گره‌ست و یکی شکن

گفتم: چه چیز باشد زلفت در آن رخت؟

گفتا:یکی پرند سیاه و یکی پرن

گفتم: دو زلف تو چه فشانند بر دو رخ؟

گفتا: یکی به تنگ عبیر و یکی به من

گفتم: زمن چه بردند آن نرگس دو چشم؟

گفتا: یکی قرار تو برد و یکی وسن

گفتم: تن من و دل من چیست مر ترا؟

گفتا: یکی میان منست و یکی دهن

گفتم: بلای من همه زین دیده و دلست

گفتا: یکی از این دو بسوز و یکی بکن

گفتم: مرا دو بوسه فروش و بها بخواه؟

گفتا: یکی به جان بخر از من یکی به تن

گفتم: که جان طلب کنی از من به بوسه‌ای

گفتا: یکی همی ز تو باشد یکی ز من

گفتم: دو چیز چیست ز روی تو خوبتر

گفتا: یکی سخاوت صاحب یکی سخن

گفتم: که نام صاحب و نام پدرش چست

گفتا: یکی خجسته پی احمد یکی حسن

گفتم: رضا و خدمت صاحب چه کم کند

گفتا: یکی نیاز ولی و یکی محن

گفتم: دو دست خواجه چه چیزست جودرا

گفتا: یکی خجسته مکان و یکی وطن

گفتم: دو گونه طوق به هر گردن افکند

گفتا: یکی ز شکر فکند و یکی ز من

گفتم: دلش چه دارد و عقلش چه پرورد

گفتا: یکی مودت دین و یکی سنن

گفتم: چه پیشه دارد مهر و هوای او

گفتا: یکی ملال زداید یکی حزن

گفتم: چه چیز یابد ازو ناصح و عدو

گفتا: یکی نوازش و خلعت یکی کفن

گفتم: موافقان را مهر و هواش چیست

گفتا: یکی سلیح تمام و یکی مجن

گفتم: که گر دو تیر گشاید سوی چگل

گفتا: یکی چگل بستاند یکی ختن

گفتم: که گر دو نامه فرستد سوی عمان

گفتا: یکی عمان بستاند یکی عدن

گفتم: چه باد حاسد او وان دگر چه باد

گفتا: یکی به مادر غمگین یکی به زن