غم بر دل خاقانی ترسان بنشست
گو بر لب آب و آتش آسان بنشست
تا رفته معزی و عزیزانش از پس
بر خاتم جانم چو سلیمان بنشست
< رباعی شمارهٔ ۸۷
رباعی شمارهٔ ۸۵ >