حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۴۲

ای جان من به یاد لبت تشنه بر شراب

هر دم بجام لعل لبت تشنه‌تر شراب

در ده قدح که مردم چشمم نشسته است

در آرزوی نرگس مست تو در شراب

ما را ز جام باده لعلت گریز نیست

آری مراد مست نباشد مگر شراب

بر من بخاک پات که مانند آتشست

گر آب میخورم بهوایت وگر شراب

هر دم که در دلم گذرد نیش غمزه‌ات

گردد ز غصه بردل من نیشتر شراب

در گردش آرم جام طرب تا مرا دمی

از گردش زمانه کند بیخبر شراب

هر دم بروی زرد فرو ریزدم سرشک

چشمم نگر که میدهد از جام زر شراب

خواجو ز بسکه جام میش یاد میکنی

در جان می پرست تو کردست اثر شراب

بازا بغربت از می و مستی که نزد عقل

بر خستگان غریب بود در سفر شراب