حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۲۵۶

ز جام عشق تو عقلم خراب می‌گردد

ز تاب مهر تو جانم کباب می‌گردد

مرا دلیست که دائم بیاد لعل لبت

بگرد ساقی و جام شراب می‌گردد

هلاک خود بدعا خواستم ولی چکنم

که دیر دعوت من مستجاب می‌گردد

دلست کاین همه خونم ز دیده می‌بارد

پرست کافت جان عقاب می‌گردد

تو خود چه آب و گلی کاب زندگی هردم

ز شرم چشمهٔ نوش تو آب می‌گردد

چو برتو می‌فکنم دیده اشگ گلگونم

ز عکس گلشن رویت گلاب می‌گردد

بجام باده چه حاجت که پیر گوشه نشین

بیاد چشم تو مست و خراب می‌گردد

عجب نباشد اگر شد سیاه و سودائی

چنین که زلف تو بر آفتاب می‌گردد

چو بر درت گذرم گوئیم که خواجو باز

بگرد خانهٔ ما از چه باب می‌گردد