حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۴۴۸

بسالی کی چنان ماهی برآید

وگر آید ز خرگاهی برآید

چو رخسارش ز چین جعد شبگون

کجا از تیره شب ماهی برآید

اگر آئینه چینست رویش

بگیرد زنگ اگر آهی برآید

بسا خرمن که در یکدم بسوزد

از آن آتش که نا گاهی برآید

همه شب تا سحر بیدار دارم

بود کان مه سحرگاهی برآید

گدائی کو بکوی دل فروشد

گر از جان بگذرد شاهی برآید

عجب نبود درین میخانه خواجو

که از می کار گمراهی برآید